دختر_بارانی
پست ششم
با عصبانیت گفت
-داشتم نگاه می کردم.
زن عمویش گفت
-منم می خوام این برنامه رو نگاه کنم.
عین بچه ها گفت
-ولی من زودتر اومدم
زن عمویش پوزخندی زد و گفت
-اینجا خونه ی منه.من تایین می کنم کانال کجا باشه نه شما نیلی جان.
با حرص گفت
-اسم من لیلیه نه نیلی.
-والا ما که تو شناسنامت نیلی دیدیم...
با داد گفت
-دیگه نمی تونم تحملت کنم.حالم از همتون بهم می خوره.
به سمت اتاقش راه افتاد...در را قفل کرد...سیگاری از توی پاکت دراورد و روشن کرد...
تو آینه به خودش نگاه می کرد...دیگر نمی توانست آنجا بماند...شاید الان وقتش بود که برای همیشه آنجا را ترک کند.
******
کلید رو به سمت پویان گرفت و گفت
-فقط پویان وای به حالت اگه...
پویان با خنده گفت
-باشه باشه دختر خاله...چشم..بابا بهت قول می دم هیچ دختری همراهمون نیست پردیس خانوم.
لبخندی زد و به سمت ماشینش رفت و گفت
-باشه پس مواظب باش ویلا رو روی سرتون نذارین...
پویان چشم غلیظی گفت و سوار ماشینش شد و رفت
پردیس بهش اعتماد داشت ولی ترسیده بود...بعد از اون اتفاقاتی که چند سال پیش افتاده بود،دوست نداشت باعث خراب شدن زندگی کسی شود...هنوز هم به خاطر آن جریان عذاب وجدان داشت...ماشینش را روشن کرد و به سمت خانه اش راه افتاد...اعتقاد داشت آشفتگی زندگی اش به خاطر اتفاق چند سال پیش است...دلش می خواست پیدایش کند و از طلب بخشش کند...به شدت به بخشش او نیاز داشت...با خود فکر می کرد اگه این حرف ها به او بزند چه جوابی می دهد...حتما می گوید مهم است؟یا شاید مسخره اش کند...
با این افکار به خانه رسید...
ماشین را توی پارکینگ پارک کرد و وارد خانه شد...نگاهی به ساعت کرد...تا اومدن اشکان چهار ساعت وقت داشت...سریع غذایش را درست کرد...میز را چید...لباسش را با پیرهن سفیدی که تا بالای زانویش بود عوض کرد...موهای لخت و بلندش را دورش ریخت و اجازه داد موهایش او را در خود بگیرند...رژ زرشکی به لبایش زد...نزدیک آمدنش بود...می خواست امشب را خوب شروع کنند...هر چند امیدی نداشت...امشب سالگرد آشناییشون بود...حدس می زد اشکان اصلا به یاد نداشته باشد ولی دلش به همین مناسبت ها خوش بود...
ساعتی گذشت...با چنگال روی میز بازی می کرد و ثانیه ها را می شمارد...یک چشمش به ساعت بود و دیگری به در...با خودش می گفت الان میاد...الان میاد...
بالاخره کلید توی در پیچید و اشکان با صورت خسته وارد خانه شد
:: بازدید از این مطلب : 66
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0